داستان آموزنده سلام بی جواب
** داستان آموزنده سلام بی جواب **
********************
روزی
سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت
ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را
دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از
این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟"
برای خواندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید **************
روزی
سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت
ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را
دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از
این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
سقراط
گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا
انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش
بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی
شود؟
بیماری
فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که
بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان
رساند.
پس
از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده
و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.