داستان کوتاه درویش تهی دست
** داستان کوتاه درویش تهی دست **
**********
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم
خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان
دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این
اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم
است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده
است و به من چی داده ؟
برای خواندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
******
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم
خان زند عبور میکرد .
چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد .
کریم خان
دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این
اشاره های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم
است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده
است و به من چی داده ؟
کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه میخواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان
، مرا بس است
!
چند روز بعد درویش
قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت .
خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می خواست نزد
کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد !
پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد
کریم خان برد !
روزگاری سپری
شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان
افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا
پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
دوستان اگر آهنگ خاصی رو مد نظر داشتین از طریق ارتباط با من یا آی دی
morteza_alvez@yahoo.com
alvezmusic@yahoo.com
مطرح کنید تا در اسرع وقت قرار داده بشه