** داستان کوتاه گل شمعدانی **
************
حتما بخونید مخصوصا آقایون
***
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجلات مُدی که زنم همیشه
می خرد نگاه می کردم. چه مانکن هائی، چقدر زیبا، چقدر شکیل و تمنا برانگیز.
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق است
ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های
خشک شده را جدا می کرد. از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ،
از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود...
برای خواندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید