داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر!
** داستانی زیبا درمورد کوروش کبیر! **
***************
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش شان رسانید...
برای خواندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
***************************
*** زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می بخشی؟ کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش شان رسانید. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد!
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟!
کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند.
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست.