خاطره به یاد موندنی دانشگاه
** داستان کوتاه و خنده دار خاطره به یاد موندنی دانشگاه **
برا خودم جالب بود
*********************
دانشگاه بودم وقته خالی داشتم رفتم سر کلاس اخلاق اسلامی توی اون یکی دانشکدمون مهمان نشستم که استاد گفت :
شما که نیشت بازه پاشو برو تخته رو پاک کن ,منم گفتم نمیرم استاد!!!
گفت ینی چی ؟چرا نمیری؟
برای خواندن ادامه ی داستان به ادامه ی مطلب مراجعه کنید
دانشگاه بودم وقته خالی داشتم رفتم سر کلاس اخلاق اسلامی توی اون یکی دانشکدمون مهمان نشستم که استاد گفت :
شما که نیشت بازه پاشو برو تخته رو پاک کن ,منم گفتم نمیرم استاد!!!
گفت ینی چی ؟چرا نمیری؟
میگم پاشو تخته رو پاک کن منم خیلی جدی بلند شدم گفتم:دوس ندارم بچه ها قهرمان کلاسشون رو تو این صحنه ببینن !!
بچه ها زدن زیر خنده….
بعد اومد تلافی کنه داشتم میرفتم پای تخته گفت خوشگل پسر از این لباس ها که تنته مردونش هم هست؟؟؟
منم خیلی ریلکس گفتم استاد اگه واسه شوهرتون میخواید سایزش تموم شده!!!
دوباره کلاس ترکید از خنده
و برگشت گفت :خوشمزه حالا خودت حذف میکنی یا من حذفت کنم ؟؟؟
منم دوباره جدی گفتم :
واس ی قهرمان هیچ فرقی نمیکنه استاد!!!
حسابی قاطی کرد رفت سمت لیست…گفت اسمت چیه بلبل زبون؟؟؟
منم گفتم کوچیکه شماامید هستم استاد لیست رو نگاه کرد گفت امید چی؟؟؟
منم خیلی جدی صدامو کشیدم گفتم :
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امــــیـــــــــــده جهان!!!
به جان خودم کلاس منفجر شد
,ماژیکشو پرت کرد جاخالی دادم از بالا سرم رد شد و دویدم در کلاس رو بستم و فرار کردم!!!
خاطرات یک مشروط موفق